می رقصم ...
با همه ی بی توجهی هایت
مست میشوم از اشک ...
می آیم به آغوش سردت...
دستم را حلقه میکنم ...
به دور همه بی اعتنایی هایت...
بوسه میزنم بر تنت...
که اندکی سهل شوی...
لب هایم را میکشم بر این همه ترس خاموش...
گم کردم خودم را در انتهای تردید هایت...
خواستم با تو ارضا شوم...
دیدم صبح است،
و باز من در اغوش تنهایی هایم خفته ام .....
نظرات شما عزیزان: