درد عشق-عاشقی-خیانت-دروغ-دل نوشته
☻☻☻
به بعضیا باید گفت:
اگـــــه حس میکنــی خیلـــــــی بارتـــــه واست
” گاری ” بگیرم !
☻☻☻
ﻋﺰﯾﺰﻡ …
ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﯼ …
ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﭘﺎﻫﺎﺗﻪ
ﮔﻮﺭﺗﻮ ﮔﻢ ﮐﻦ …
☻☻☻
یادت باشه گلم !
وقتی که داری گنده تر از دهنت حرف میزنی،
منتظر جر خوردن دهنتم باش . . !
☻☻☻
احترام گذاشتن به بعضیا ، مثه تکون دادن
پارچه ی قرمز جلوی گاوه !
☻☻☻
ﻛﻼﻍ ﭘﺮ
گنجشک ﭘﺮ
ﻭﻟﻲ ﺗﻮ ﻧﭙﺮ ؛ ﺑﻲ ﺯﺣﻤﺖ “ﮔﻤﺸﻮ” ﻋﺰﻳﺰﻡ …
☻☻☻
از اینکه بعضیا نمیان سمتت ناراحت نشو ، ایراد
از تو نیست !
مگس هیچوقت سمت گل نمیره ؛
همیشه میره سمت یه چیزی مث خودش !
☻☻☻
گاهی وقتا لازمه از گوشیمون بشنویم…
مشترک مورد نظر آدم نمی باشد…
لطفا قطع کن…
☻☻☻
وقتی داشتی میرفتی گفتی دیگه هیچکی رو مثه
من نمیتونی پیدا کنی…!
توی دلم گفتم: اتفاقا خوبیش همینه !
☻☻☻
بعضیا لازمه کنارت نباشن . . !
کنارت که باشن تنهاتری . . !
پس خواهشا نباش . . !
☻☻☻
بعضیا کات مات حالیشون نیست !
فقط دوس دارن بازی کنن !
☻☻☻
وقتی قراره که من برات نقش زاپاس رو بازی کنم
ازم انتظار نداشته باش که
دعایی غیر از پنچر شدنت ، برات بکنم !
☻☻☻
ای کاش فقط دوست عادی بودیم واسه هم
میگفتیم میخندیدیم
خوش میگذروندیم . . . با هم شاد بودیم
ولی حیف
عاشق شدیم . . . حساس شدیم ...بی قرار هم شدیم
به هم شک کردیم. . . دعوا کردیم ... قهر کردیم
گریه کردیم . . .
به همه چی پشت کردیم
و یه رابطه رو تموم کردیم.....!!!!
פֿـבایـآ وقــتـے בلت مـے گـیره چیڪار میکنـے...
میرے یـﮧ گوشـﮧ مـے شینـے....
هـے با نگـآت بازے مـے ڪنـے ڪـﮧ...
یـاבت برـﮧ مـے פֿـواستـے گـریـﮧ ڪنـے...؟!
یـﮧ لیواלּ آب مـے خـورے ڪﮧ ...
همـﮧ بغضـاتـو قـورت بـבے...؟!
انـوقت یـآבت میـآد خــבایـے و بـایـב تنهـا باشـے...؟
פֿـבاجـوלּ לּـمیــבونـے...
ایـלּ روزا چقــد פֿـבا بوבمــ
دخــــتر هـــا...
شـیــطنــت خــاص خـــــودشــان را دارنــــد ...
بـــرچــســب هــرزگــی بـــر خــنــده هــای آنـــان نـــزن ...
بـــه سـلـامــتــی دخــتــرکـــان شــهــرم کــه خــنــده نـــیــز بــر آنــان ...
حــرام شـــده ..
.
دل اگر بســــــتی ،
محـــــــکم نبند!
مراقب باش گره کور نزنی...!
او میـــــــــــــــــــــــرود!
آنوقت تو میمانی و یک گره کور...!!
چه جوری شد نمیدونم که عشق افتاده به جونم
خودت خونسردی اما من، نه اینطوری نمیتونم
دارم حس میکنم هر روز به تو وابستهتر میشم
تو انگاری حواست نیست دارم دیوونهتر میشم!!!!!!!!!
کل دنیا را هم که داشته باشی
باز هم دلت میخواهد ،
بعضی وقتها
فقـط بعضی وقتها
اصـلا برای یک لحظه هم که شده،
همه ی دنیای یک "نفـــــــــر" باشی ღ
برات پیش اومده وقتی پای تلفن باید خداحافظی کنید
اما هنوز دلتون میخواد صداشو بشنوید
یهو میگید راستی؟!
...
میگه : جانم...؟!
آروم میگی : دوســـتـــت دارم
آخ .... که این چند ثانیه آخر چقدر می چســـــبـــه
همه رابطه ها با جمله " تو با بقیه فرق داری " شروع می شه...
وبه جمله " تو هم مثل بقیه ای " ختم می شه....
خسته ام از...تو نوشتن...
کمی از "خودم" می نویسم
این منم که
دوستت دارم
یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم....؟؟
دیر فهمیدم...
خیلی دیر....
"عزیزم"...
"گلم"...
"عشقم"...
تکیه کلامش بود....
به دنبال کدام پایان ! خلاف جاده ایستادی ؟
چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی ؟
چرا باید به تنهایی ؟ دوباره بی تو برگردم ؟
کجای جاده بد بودم ؟ کجای قصه بد کردم ؟
میشود لباسهام را همينجور که تنم است
بپوشانم به تن تو؟
و لباسهات را همينجور که تنت است
بپوشم به تنم؟
میشود جوری توی لباسها گير بيفتيم
که برای بيرون آمدن چارهای جز عشقبازی نباشد؟
نمیشود از هر طرف بچرخم لبهای تو برابرم باشد؟
میشود از هر طرف بيايی با چشمهام ببوسمت.....!
تو دنیای من هیچ کسی جز تو نیستــــ
منمـــ با یه خونه ، یه دونه اتاق
همه صورتمـــ خیس گریستـــ بذار
همینجوری تاریکــــ بمونه اتاق
از این خونه ی لعنتی خسته امـــ
من افسردمـــ از وقتی عاشق شدمـــ
جای زندگی توی اغوش تو
دارمـــ زندگی میکنمـــ با خودمـــ
من حتی واسه درد و دل کردنمـــ
کسی رو ندارمـــ که درکمـــ کنه
من عاشق شدمـــ عاشق اون کسی
که هر لحظه میتونه ترکمـــ کنه...
دارمـــ دنبال عکسامون میگردمـــ
همونا که لبـــ دریا گرفتیمـــ
اگه ما سهمـــ همدیگه نبودیمـــ
چرا توی دل همـــ جـــا گرفتیمـــ
چه مـعـصـومانه افتادی تو این عــکــس
چه لبخند نجیبی رو لباته
تــو میخندی و مــن گریمـــ گرفته
چقدر این خونه تشنه ی صداته
یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد.این دختره یه دوست پسری داشت که عاشق اون بود.دختره همیشه میگفت اگه من چشمامو داشتو و بینا بودم همیشه با اون میموندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختره چشماشوبده.دختره بینا شدودید دوست پسرش کوره.بهش گفت من دیگه تورو نمیخوام برو.پسره با ناراحتی رفت وبه لبخند تلخ زد وگفت مراقب چشمای من باش!!!
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند توش. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…