ای رهگذر منگر چنین بیگانه بر گورم
چه میخواهی چه میجوئی از این کاشانه غورم؟
چسان گریم؟ چسان گویم؟ حدیث قلب رنجورم
ازین خوابیدن درزیرسنگ وخاک خون خوردن
نمی دانی چه می دانی که آخر چیست منظورم؟
بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
نظرات شما عزیزان: