آبجـی کوچیکه گفت : زودی یه آرزو کن ، زودی یه آرزو کن !!!
آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کــرد …
آبجی کوچیکه گفت : چپ یا راست ؟ چــپ یا راست ؟
آبجی بزرگه گفت : م م م راســت …
آبجی کوچیکه گفت : درسته ، درســته ، آرزوت بــرآورده میشه ، هورا …
بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت !
آبــجی بزرگه گفت : تو که از زیــر چشم چپ ورداشتی ؟!
آبجی کوچیکه چـپ و راست رو مرور کرد و گفت : خوب اشکال نداره … دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی برداشت و گفت : دیدی ؟ آرزوت میخواد برآورده شه ، دیدی ؟ حالا چی آرزو کردی ؟؟
آبجی بزرگه گفت : آرزو کردم دیگه مژه هام نریـزه …
بغض عجیبی روی صورت هر سه تاشون نشسـت ؛ آبجی کوچیکه ، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی
نظرات شما عزیزان: